برای آشنایی با جوانب مختلف کتاب «فلسفه ساده» بخشی از مقدمه آن را می آوریم. شاید علاقه مندان به این کتاب بهتر و راحت تر بتوانند در مورد تهیه و مطالعه این کتاب تصمیم بگیرند:
در کتاب حاضر تا حد امکان نظریات فلسفی را به زبان ساده بیان خواهیم کرد. مسلما زمانی که سخن درباره «فلسفه» است، میباید آماده مواجهه با تاریخ طولانی اندیشه بشری شویم و این بدین معنی است که به افق فکری انسان در مقاطع تاریخی متفاوت نگاهی اندازیم تا دریابیم که در هر دورهای «آدمی» چگونه و به چه چیزهایی فکر میکرده است. بنابراین در همینجا، یعنی در اولین گام متوجه این مسئله مهم میشویم که سروکار «فلسفه» با فکر و اندیشه است. اما آیا هر فکری میتواند «فلسفی» تلقی شود؟! به عنوان مثال زمانی که دوستمان در شهر ماکو، برای چند روزی ما را به اتفاق خانواده، به شهر خویش دعوت میکند و در پاسخ به وی میگوییم «باید دربارهاش فکر کنیم»، و بهطور مشخص منظورمان از این جمله، بررسی و برآورد هزینه سفر همه اعضای خانواده است، آیا میباید این بررسی محاسبهگرانه را عملی فلسفی دانست؟!
یقینا پاسخ منفی است. و همینجا معلوم میشود که منظور از«فکر» یا «اندیشه»، نه محاسبه امور جاری در زندگی روزمره و یا چگونه انجام دادن آنها، بلکه منظور فکر به «چیستی» یا ماهیت امور زندگی است با ذکر یک مثال مسئله را توضیح میدهیم: اگر زمانی که در حال فکر کردن به دعوت دوست خود هستیم، یکمرتبه متوجه شویم که سر از پرسش در خصوص «ماهیت سفر» درآوردهایم، و در اثر این پرسش، فیالمثل متوجه شباهت هستی موقت انسان در جهان، و موقعیت استعاری «مسافر» بودنمان شویم (و افکاری از این دست را در ذهن بپرورانیم)، بله در این صورت پاسخ مثبت است. زیرا در حال عملی فلسفی بودهایم؛ آن هم به این دلیل که فکرمان از مسئله هزینه سفر و یا دیگر مسائل جاری و روزمره فراتر رفته است و در نتیجه با پدیده عام «وضعیت مسافر بودن همه انسانها در جهان» مواجه شدهایم. مسلما اندیشهورزی مانند هر کار خلاق دیگر با کیفیت سروکار دارد. اما منظور از افکار فلسفی در اینجا صرفا تاکید بر این مطلب است که همه ما حتی برای لحظات کوتاهی هم که باشد، به «فلسفهورزی» روی میآوریم. شاید اصلا بتوان اینگونه گفت که آدمی با توجه به مسائل واقعی و روزمره زندگیاش «به عنوان منبع الهام»، به لحاظ فکر و اندیشه قادر است از وضعیت روزمره خویش فراتر رود، و خود را به موقعیت کلیتری برساند. موقعیتی که به وی این امکان را میدهد تا از طریق عام کردن مسائل روزمرهاش، نه فقط به بازنگری مفاهیم بلکه به الگوهای ارزشی و هنجاری مورد استفادهاش نظری دوباره و مسلما اندیشهورزانه بیاندازد. کاری که انسان مدرن و پرسشگر همواره «آماده» ارزیابی دایم آنهاست. آن هم درست در لحظات حساس زندگیاش؛
و باز در نمونهای دیگر، میتوان از برخی از اشعار حافظ و یا اکثر رباعیات خیام مثال آورد که گمان میکنم همگی با آنها آشنایی داریم، غزلها و رباعیاتی که مهمترین و قدیمیترین پرسش فلسفی را مطرح میکنند: پرسش از هستی و نیستی («از بهر چه این آمدن و رفتن») و یا به قول فرنگیها «بودن یا نبودن....»؛ اما یکی از ویژگیهای تفکر فلسفی که احتمالا از مهمترین آنهاست، نگاه کردن خارج از «عادت» به چیزهاست. شاید بزرگترین تفاوت نگاه «فیلسوف» و نگاه مردم عادی در این باشد که او قادر به ارتباط با چیزها بدون عینک عادت و در نتیجه کشف وضع جدیدیست؛ و از آنجا که برای فیلسوف تا جایی که شرایط تاریخی زمانهاش اجازه دهد، چیزی به نام امر بدیهی وجود ندارد، نگاهش همواره کنجکاو و تازه است؛ از این بابت او همانند کودکیست که نسبت به جهان و چیزهای پیراموناش بهراستی دچار احساس شگفتی میشود و با انبانی از پرسش در صدد شناسایی و کشف آنهاست...
باری، همانگونه که در ابتدا گفتیم، سخن گفتن درباره «اندیشه بشری»، به نوعی ما را به گذشته میبرد. به زمانهای خیلی قدیم. شاید حتی جایی که نخستین اسطورهها زاده شدهاند؛ فرقی هم نمیکند شرقی باشند یا غربی؛ بنابراین چنانچه میبینیم با قلمرو بسیار وسیعی سروکار داریم و همین امر ما را ملزم به انتخاب عرصه نگرش و نیز تعیین محدوده تاریخی میکند. به بیانی در همین لحظه میباید تصمیم بگیریم که قرار است چارچوب بحثهای خود را در خصوص کدام فلسفه برپا کنیم. اما ظاهرا برای این تصمیم، میباید دلیل بررسی خود را بدانیم و از آنجا که هدف از بر پا ساختن این قبیل بحثها، فهم و درک بهتر مسائل زیست جهانمان است و باز از آنجا که بسیاری از این مسائل، یا برخاسته از نحوه زندگی مدرن است یا مبتنی بر مطالبات زندگی به شیوه مدرن، و به دلیل آنکه بررسی اینگونه پرسشها را تا به امروز، تفکر به اصطلاح «غربی» به عهده گرفته است، لازم است چارچوب بحث را به فلسفه غرب اختصاص دهیم (و مسلما بهطور گزینشی). بنابراین برای توضیح مبانی آن که همانا پیش زمینههای فلسفه غرب در امروز است، میباید سراغ فلسفههای یونانی و الئایی و ... یا دقیقتر بگوییم، سراغ حکمیان پیشاسقراطی رویم. منظور فلسفه و فیلسوفهایی است که برای فکر کردن جایگاه ویژهای قایل بودند زیرا سعادت و بهروزی بشر را در پرورش فکر و اندیشه میدانستند. در پایان از هیاتمدیره مهندسان مشاور شهر و خانه (آقایان محمدمهدی دُروَش، قهرمان صمیمی و احمدرضا جویافر) به پاس لطف و مساعدتهایی که در طی این سالها به من داشتهاند و همچنین از آقای خسرو مرادی به پاس مرحمتهای بیپایانش، تشکر میکنم.
در کتاب حاضر تا حد امکان نظریات فلسفی را به زبان ساده بیان خواهیم کرد. مسلما زمانی که سخن درباره «فلسفه» است، میباید آماده مواجهه با تاریخ طولانی اندیشه بشری شویم و این بدین معنی است که به افق فکری انسان در مقاطع تاریخی متفاوت نگاهی اندازیم تا دریابیم که در هر دورهای «آدمی» چگونه و به چه چیزهایی فکر میکرده است. بنابراین در همینجا، یعنی در اولین گام متوجه این مسئله مهم میشویم که سروکار «فلسفه» با فکر و اندیشه است. اما آیا هر فکری میتواند «فلسفی» تلقی شود؟! به عنوان مثال زمانی که دوستمان در شهر ماکو، برای چند روزی ما را به اتفاق خانواده، به شهر خویش دعوت میکند و در پاسخ به وی میگوییم «باید دربارهاش فکر کنیم»، و بهطور مشخص منظورمان از این جمله، بررسی و برآورد هزینه سفر همه اعضای خانواده است، آیا میباید این بررسی محاسبهگرانه را عملی فلسفی دانست؟!
یقینا پاسخ منفی است. و همینجا معلوم میشود که منظور از«فکر» یا «اندیشه»، نه محاسبه امور جاری در زندگی روزمره و یا چگونه انجام دادن آنها، بلکه منظور فکر به «چیستی» یا ماهیت امور زندگی است با ذکر یک مثال مسئله را توضیح میدهیم: اگر زمانی که در حال فکر کردن به دعوت دوست خود هستیم، یکمرتبه متوجه شویم که سر از پرسش در خصوص «ماهیت سفر» درآوردهایم، و در اثر این پرسش، فیالمثل متوجه شباهت هستی موقت انسان در جهان، و موقعیت استعاری «مسافر» بودنمان شویم (و افکاری از این دست را در ذهن بپرورانیم)، بله در این صورت پاسخ مثبت است. زیرا در حال عملی فلسفی بودهایم؛ آن هم به این دلیل که فکرمان از مسئله هزینه سفر و یا دیگر مسائل جاری و روزمره فراتر رفته است و در نتیجه با پدیده عام «وضعیت مسافر بودن همه انسانها در جهان» مواجه شدهایم. مسلما اندیشهورزی مانند هر کار خلاق دیگر با کیفیت سروکار دارد. اما منظور از افکار فلسفی در اینجا صرفا تاکید بر این مطلب است که همه ما حتی برای لحظات کوتاهی هم که باشد، به «فلسفهورزی» روی میآوریم. شاید اصلا بتوان اینگونه گفت که آدمی با توجه به مسائل واقعی و روزمره زندگیاش «به عنوان منبع الهام»، به لحاظ فکر و اندیشه قادر است از وضعیت روزمره خویش فراتر رود، و خود را به موقعیت کلیتری برساند. موقعیتی که به وی این امکان را میدهد تا از طریق عام کردن مسائل روزمرهاش، نه فقط به بازنگری مفاهیم بلکه به الگوهای ارزشی و هنجاری مورد استفادهاش نظری دوباره و مسلما اندیشهورزانه بیاندازد. کاری که انسان مدرن و پرسشگر همواره «آماده» ارزیابی دایم آنهاست. آن هم درست در لحظات حساس زندگیاش؛
و باز در نمونهای دیگر، میتوان از برخی از اشعار حافظ و یا اکثر رباعیات خیام مثال آورد که گمان میکنم همگی با آنها آشنایی داریم، غزلها و رباعیاتی که مهمترین و قدیمیترین پرسش فلسفی را مطرح میکنند: پرسش از هستی و نیستی («از بهر چه این آمدن و رفتن») و یا به قول فرنگیها «بودن یا نبودن....»؛ اما یکی از ویژگیهای تفکر فلسفی که احتمالا از مهمترین آنهاست، نگاه کردن خارج از «عادت» به چیزهاست. شاید بزرگترین تفاوت نگاه «فیلسوف» و نگاه مردم عادی در این باشد که او قادر به ارتباط با چیزها بدون عینک عادت و در نتیجه کشف وضع جدیدیست؛ و از آنجا که برای فیلسوف تا جایی که شرایط تاریخی زمانهاش اجازه دهد، چیزی به نام امر بدیهی وجود ندارد، نگاهش همواره کنجکاو و تازه است؛ از این بابت او همانند کودکیست که نسبت به جهان و چیزهای پیراموناش بهراستی دچار احساس شگفتی میشود و با انبانی از پرسش در صدد شناسایی و کشف آنهاست...
باری، همانگونه که در ابتدا گفتیم، سخن گفتن درباره «اندیشه بشری»، به نوعی ما را به گذشته میبرد. به زمانهای خیلی قدیم. شاید حتی جایی که نخستین اسطورهها زاده شدهاند؛ فرقی هم نمیکند شرقی باشند یا غربی؛ بنابراین چنانچه میبینیم با قلمرو بسیار وسیعی سروکار داریم و همین امر ما را ملزم به انتخاب عرصه نگرش و نیز تعیین محدوده تاریخی میکند. به بیانی در همین لحظه میباید تصمیم بگیریم که قرار است چارچوب بحثهای خود را در خصوص کدام فلسفه برپا کنیم. اما ظاهرا برای این تصمیم، میباید دلیل بررسی خود را بدانیم و از آنجا که هدف از بر پا ساختن این قبیل بحثها، فهم و درک بهتر مسائل زیست جهانمان است و باز از آنجا که بسیاری از این مسائل، یا برخاسته از نحوه زندگی مدرن است یا مبتنی بر مطالبات زندگی به شیوه مدرن، و به دلیل آنکه بررسی اینگونه پرسشها را تا به امروز، تفکر به اصطلاح «غربی» به عهده گرفته است، لازم است چارچوب بحث را به فلسفه غرب اختصاص دهیم (و مسلما بهطور گزینشی). بنابراین برای توضیح مبانی آن که همانا پیش زمینههای فلسفه غرب در امروز است، میباید سراغ فلسفههای یونانی و الئایی و ... یا دقیقتر بگوییم، سراغ حکمیان پیشاسقراطی رویم. منظور فلسفه و فیلسوفهایی است که برای فکر کردن جایگاه ویژهای قایل بودند زیرا سعادت و بهروزی بشر را در پرورش فکر و اندیشه میدانستند. در پایان از هیاتمدیره مهندسان مشاور شهر و خانه (آقایان محمدمهدی دُروَش، قهرمان صمیمی و احمدرضا جویافر) به پاس لطف و مساعدتهایی که در طی این سالها به من داشتهاند و همچنین از آقای خسرو مرادی به پاس مرحمتهای بیپایانش، تشکر میکنم.
افزودن دیدگاه جدید