در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
میتوان استدلال کرد که محافظهکاری بیشتر نوعی نگرش است تا نوعی آموزه. در هر جامعهای، خیلیها اغلب اکثریت، از حفظ ارزشها و نهادهای آن جامعه دلشاد بودهاند. طبیعتا اعضای متمولتر و موفقتر هر جامعهای احتمالا بیش از شهروندان فقیر و ناموفق با ارزشها و نهادهای محوری جامعه همذاتپنداری میکنند. محافظهکاران در یک دیکتاتوری نظامی در جنوب احتمالا به نهادها و ارزشهایی متعهد و پایبندند که به طور بنیادی با نهادها و ارزشهای موجود در بریتانیا و آمریکای دموکراتیک و صنعتی تفاوت دارند.
با این همه، میتوان برخی از مولفههای نگرش اساسی محافظهکاری را بیان کرد. بدبینی به سرشت انسان همراه با تاکیدی بر ضرورت تدابیر «قانون و نظم» داخلی و نیروهای مسلح قوی برای رفع تهدیدات بینالمللی را اغلب میتوان تشخیص داد. ضرورت طرفداری از اقتدار روحانی و همینطور دنیوی نیز در این نگرش مشهود است. ناسیونالیسم و حمایت از «ارزشهای خانوادگی»را نیز میتوان در آن سراغ گرفت.
در پی انقلاب فرانسه، ادموند برک (1729 - 1797) بر آن بود تا بدگمانیاش را نسبت به برابریطلبی عقلگرایانه به روشنی اعلام کند، و در عوض قدرت ویژگی قانون اساسی ملی را بستاید:
ما از این که بگذریم انسانها بر اساس اندوخته عقلی شخصیتشان زندگی و با یکدیگر تجارت کنند میترسیم؛ چون میپنداریم که این اندوخته در هر شخص بسیار ناچیز است، و بهتر است افراد خودشان را از گنجینه عمومی و سرمایه ملتها و دورهها بهرهمند سازند. (Bruke, 1907)