انتشار کتاب «ثروت ملل» از سوی آدام اسمیت سرآغاز علم اقتصاد عنوان شده است. با وجودی که بحث در مورد ثروت کشورها از آغازین روزهای شروع علم اقتصاد وجود داشته است؛ اکنون نیز با گذشت بیش از دو قرن هنوز هم بحث و مجادله در محافل علمی ادامه دارد. در طی این دوره افراد بسیاری به این موضوع پرداختهاند و هر یک موضوع را از دیدگاه خود مورد بررسی قرار دادهاند.
در کتاب پیش رو نیز – همانگونه که از عنوان آن پیداست – به این موضوع پرداخته شده است. اما رویکردی که مورد استفاده قرار گرفته است، رویکردی جدید، ابداعی و هوشمندانه است. در این کتاب ثروت کل جامعه به 3 دسته ثروت طبیعی، ثروت تولیدی و ثروت غیرملموس تقسیمبندی شده است. منظور از ثروت طبیعی، منابع خدادادی میباشد که در اختیار ملتها قرار دارد. سرمایه تولیدی همان سرمایه فیزیکی مرسوم است و ثروت غیرملموس نیز به عنوان تمامی اجزاء ثروت که در بالا از آنها نام برده نشده، در نظر گرفته میشود و شامل مهارت و دانش نیروی کار، سرمایه اجتماعی- به معنی اعتماد بین مردم و توانایی همکاری آنها در جهت یک هدف مشترک ـ و عناصـری از حاکمیت ـ که بهـرهوری نیـروی کار را افزایش میدهد ـ میشود.
آنچه در این کتاب مورد تأکید قرار گرفته است، نقش و اهمیت سرمایه غیرملموس در اقتصاد کشورها است، به گونهای که در سال 2000 میلادی- به عنوان سال مبنای دادههای این کتاب- به طور متوسط 78% از کل ثروت جهان را ثروت غیرملموس شکل داده است که این میزان در کشورهای کم درآمد- به غیر از کشورهای نفتی – 56% بوده و در کشورهای پردرآمد به 80% می رسد. این آمار و ارقام حکایت از سهم بالای ثروت غیرملموس در ثروت کل ملتها و کشورهای پردرآمد دارد .انواع مختلف ثروت در ترکیب با یکدیگر به ایجاد درآمد و رفاه برای کشور مورد بررسی منجر میشوند. در اینجا توسعه به عنوان فرآیند مدیریت ترکیب ثروت یک کشور اهمیت به سزایی پیدا میکند که هر دو عامل تغییر مقدار مطلق انواع مختلف ثروت و تغییر ترکیب ثروت نقش مهمی در امر بهبود وضعیت کشورها بر عهده دارند.
در اینجاست که باید در دیدگاه خود نسبت به فرآیند توسعه تجدید نظر کرده و توسعه را محدود به بهبود سرمایه فیزیکی ننمود. چرا که با توجه به یافتهها و مطالب این کتاب، علاوه بر سرمایه تولیدی باید به سرمایه غیرملموس نیز توجه زیادی نمود چرا که اگر بر مبنای سهم هر کدام از انواع ثروت بخواهیم در مورد اهمیت هر کدام از آنها قضاوت کنیم، میبینیم که سرمایه غیرملموس ـ با سهمی حدود 78% از کل ثروت جهانی – در مقابل سرمایه تولیدی ـ که سهم متوسط 18% را به خود اختصاص داده است – از اهمیت بیشتری در فرآیند توسعه برخوردار است. اما متأسفانه آنچه در عمل شاهد آن هستیم، این است که به سرمایه غیرملموس توجه کافی نشده است و به نظر لازم میرسد که در این زمینه دیدگاه خود نسبت به مسائل مرتبط با توسعه را جرح و تعدیل کرده، در افکار خود تجدید نظر نماییم و بسیاری از متغیرهای مرتبط با عملکردهای نرم افزاری و سیاستی را در تحلیلهای مربوط به فرآیند توسعه وارد نماییم.
در این کتاب پس از بررسی و تعریف انواع مختلف ثروت به مطالعه اثرات آنها بر روی رفاه اقتصادی پرداخته شده است. برای این کار وضعیت ثروت در کشورهای مختلف مورد بررسی قرار گرفته و نتایج زیر به دست آمده است:
- سهم سرمایههای تولیدی در میان گروههای درآمدی تقریباً ثابت است.
- سهم سرمایه طبیعی در ثروت کل با افزایش درآمد کم میشود.
- ارزش سرانه سرمایه طبیعی در کشورهای ثروتمند به مراتب بیشتر از کشورهای فقیر است.
با توجه به نکات فوق، تأکید کتاب بر روی ثروت طبیعی و غیرملموس بوده است. چرا که واقعیت مشاهده شده در کشورهای کم درآمد اهمیت منابع طبیعی را نشان میدهد و آنچه که باید بدان دست یافت حرکت به سمت افزایش سهم سرمایه غیرملموس است. در این مسیر به چگونگی مصرف منابع طبیعی توجه ویژهای شده است چرا که استفاده از منابع طبیعی یا فروش آنها به معنی کاهش ثروت طبیعی قلمداد شده و یک پسانداز منفی برای جامعه محسوب میشود. در اینجا مفهوم پسانداز واقعی تطبیق شده مطرح میشود که به معنای تغییرات ایجاد شده در ثروت کل است.