اخیراً، محبوبترین شوی تلویزیونی آمریکا "چه کسی میخواهد میلیونر شود؟" نام داشت. این برنامه، کسب یک موفقیت مالی یک شبه برای آمریکائیها و مهمانهای روی خط کشورهای مختلف سراسر جهان بود. البته همه کاری که باید انجام میدادید، پاسخ به یک سری سوالات پیش پا افتاده بود، و با هر پاسخ صحیح، پول نقد بیشتری بدست میآوردید (همین طور تا سقف یک میلیون دلار بالا میرفتید!)
سوال"چه کسی میخواهد میلیونر شود؟" همه جا کلام مشهوری شده بود. با تمرکز زیاد بر برنامههای تلویزیونی راجع به پول، ثروتمند شدن، میلیونرهای بازار سهام، و جوایز عظیم قرعهكشيها، به این سوال میرسیم که:"چه کسی هست كه نخواهد یک میلیونر شود؟"
و بله، امکان دارد که در یک مسابقه تلویزیونی یک میلیون دلار برنده شوید. همچنین امکان دارد با برنده شدن در قرعهكشي میلیونها دلار بدست آورید. و میشود با سرمایهگذاری در مزایدهای یک میلیونر شوید. بعد میتوانید برای ادامه زندگیتان ثروتمند بازنشسته شوید. در واقع امروزه بیشتر از هر زمان دیگری در طول تاریخ، راه برای ثروتمند شدن وجود دارد. شاید به همین دلیل است که چنین جنون بینالمللی برای تفکر ثروتمند شدن وجود دارد ـ و هرچه سریعتر بهتر.
اخیراً در تلویزیون درباره کتاب "پدر ثروتمند پدر فقیر" صحبت میکردم. مصاحبهگر پرسید: "خودمونیم. چرا حقیقت روبه ما نمیگید؟ تو کتابت رو فقط به این خاطر ننوشتی که از این جنون سریع ثروتمند شدن که کل کشور رو در برگرفته سود ببری؟"
سوال او واقعاً مرا شگفت زده کرد و من تقریباً رشته کلام از دستم خارج شد. بالاخره، بعد از اینکه افکارم را جمع وجور کردم، جواب دادم: "میدانید، من هرگز چنین دیدی نسبت به آن نداشتم. من میتوانم بفهمم که شما چرا فکر میکنید که من کتاب را فقط به آن دلیل نوشتهام. کاش میتوانستم بگویم که آنقدر باهوشم. آنقدر باهوش که کتابم را فقط برای این برهه از زمان اختصاص دهم، اما میترسم که آنقدر باهوش نباشم.
من این کتاب را نوشتم به این خاطر که میخواستم داستان درسهایی درباره پول را که از دو پدرم یاد گرفتم، تعریف کنم."
وقتی در سال 1997 کتاب را نوشتم، به هر کتابفروشی و توزیع کننده کتاب که مراجعه میکردیم، آن را رد میکردند. از این بابت که در سال 1997، برنامه چه کسی میخواهد میلیونر شود، هنوز تلویزیونی نبود. مکثی کردم و گفتم: "در واقع کتاب من پیامی دقیقاً مخالف پیام این برنامههای تلویزیونی، میلیونرهای بازار سهام، و قرعهكشيها ارائه میدهد." دوباره مکثی کردم و برای لحظهای فکر کردم، و بعد ادامه دادم: "امروز واقعاً یک جنون درباره سریع ثروتمند شدن وجود دارد و با اینکه کتاب من درباره ثروتمند شدن است، درباره سریع ثروتمند شدن نیست." گزارشگر سری تکان داد و لبخند تردید آمیزی زد و گفت: "پس اگر تو بخشی از این جنون سریع ثروتمند شدن نیستی، چه هستی؟ به آرامی ثروتمند شدن؟"
احساس کردم طعنه میزند و این کار او مرا به چالش کشید. من در مقابل میلیونها بیننده مجبور بودم خونسردی خودم را حفظ کنم. بنابراین در پاسخ به حرف نیشدار او خنده ملایمیکردم و گفتم: "نه، کتاب من درباره سریع ثروتمند شدن یا آرام ثروتمند شدن نیست." بعد لبخندی زدم و منتظر ماندم تا او سوال بعدی را از من بپرسد. سکوت مرگباری بود اما تا آنجایی که امکان داشت خود را آرام نگه داشتم، و منتظر ماندم تا او حرکت بعدی را انجام دهد.
او لبخندی زد و پرسید: "پس کتاب تو درباره چیست؟"
من با نیشخندی جواب دادم: "درباره بهای ثروتمند شدن است."
جواب داد: "بها ؟ منظورت از بها چیست؟"
در حالیکه داشت این سوال را میپرسید، تهیه کننده به او علامت داد که وقت تمام شده. سپس او به من فشار آورد که عجله کنم و پاسخ را بگویم و من مصاحبه را با این حرف به پایان رساندم: "همه میخواهند ثروتمند شوند. اما مشکل این است که فقط تعداد معدودی از افراد حاضرند بهایش را بپردازند"
مصاحبه تلویزیونی تمام شد. میزبان از من تشکر کرد و پیام بازرگانی پخش شد. مشکل این بود که من هرگز پاسخ ندادم که فکر میکنم بهای میلیونر شدن چیست؟ این کتاب به سوالی که در آن مصاحبه پاسخ داده نشد، پاسخ میدهد.