شما اینجا هستید
-
انجمن سری بندیکت (۱)
رینی مولدن پسر یتیمی با استعدادی است که در پرورشگاه زندگی میکند، یک روز آگهی عجیب در روزنامه میبیند که از او برای شرکت در یک امتحان دعوت کرده است. با قبول شدن در این امتحان او به انجمن سری بندیکت راه پیدا میکند، انجمنی که قصد دارد دنیا را نجات بدهد. بهزودی او به همراه سه دوست دیگر که هر کدام ویژگیهای عجیب و غریبی دارند و ویژگی مشترک هر چهار نفرشان بدون سرپرست بودن است سر از مدرسهیی در میآورند که در آن دانشآموزها را جوری آموزش میدهند که دیگر توانایی فکر کردن نداشته باشند.ریال,۴,۰۰۰,۰۰۰ریال,۴,۰۰۰,۰۰۰addtocart
-
مشخصات کتابشابک :۹۷۸۶۰۰۷۱۰۶۸۷۷تعداد صفحات : ۰شماره چاپ : ۱قطع : جيبي پالتوييمرور کتاب
در شهر استون تاون نزدیک بندر استون تاون هاربر، پسری به نام رینیمولدون خود را برای امتحان مهمی آماده میکرد. این دومین امتحانش در آن روز بود، اولی در ادارهای در اطراف شهر برگزار شد. بعد از آن باید به ساختمان مونک در خیابان سوم میرفت و به جز یک مداد و پاککن چیزی با خود نمیبرد. حتی نباید دیرتر از ساعت یک به آنجا میرسید. اگر دیر میکرد یا دو مداد برمیداشت یا پاککنش را فراموش میکرد یا هر کاری خلاف مقررات انجام میداد، نمیتوانست در امتحان شرکت کند. رینی که میخواست حتما در این امتحان شرکت کند، مراقب بود که مقررات را رعایت کند. عجیب آنکه اینها تنها مواردی بود که به آن اشاره کرده بودند. مثلا نگفته بودند که چطور به ساختمان مونک برود و او مجبورشد برای پیدا کردن نزدیکترین ایستگاه اتوبوس از یک رانندۀ اتوبوس حقهباز کمک بگیرد و چون راننده از او پول خواست، ناچار شد تا ایستگاه اتوبوس خیابان سوم را پیاده برود. البته هیچیک از این کارها برای رینی مولدون سخت نبود. با اینکه یازده سال بیشتر نداشت، ولی همۀ کارهایش را خودش انجام میداد. صدای زنگ کلیسا از جایی در شهر به گوش میرسید که ساعت دوازده و نیم را اعلام میکرد. هنوز باید منتظر میماند. هنگام ظهر در ساختمان مونک را امتحان کرده و دیده بود که قفل است. پس از فروشگاه یک ساندویچ خرید و روی نیمکت پارک نشست تا آن را بخورد. با خود فکر کرد که ساختمانی بلند در شلوغترین بخش استون تاون حتما باید دفترهای زیادی داشته باشد. قفل بودن درها به هنگام ظهر، کمی عجیب به نظر میرسید. اصلا همه چیز در مورد این امتحان عجیب بود.
ابتدا یک آگهی در روزنامه چاپ شد. رینی چند روز قبل، بههنگام صبحانه در پرورشگاه استون تاون روزنامه را همراه معلم خصوصیاش، خانم پرومال، خوانده بود. (رینی تمام تمرینهای کتابش و حتی تمرینهای دانشآموزان دبیرستانی را حل کرده و به همین دلیل، مدیر پرورشگاه برای او یک معلم خصوصی در نظر گرفته بود، در حالیکه بقیه بچهها باید به کلاس میرفتند. خانم پرومال درست نمیدانست باید با رینی چه کار کند، ولی باهوش و مهربان بود و آنها به هنگام صرف صبحانه و چای با هم روزنامه میخواندند.)
آن روز هم روزنامه پر از عنوانهای همیشگی بود، بسیاری از عنوانها به مطالبی اختصاص داشت که آنها را خبر فوری مینامیم: مسائل غیرقابل کنترل، عنوانهایی مانند نظام مدارس، بودجه، آلودگی هوا، جنایت، آب و هوا... چرا همهچیز به هم ریخته؟ شهروندان همه جا مشغول هیاهو هستند تا تغییری اساسی در دولت ایجاد کنند. «هماکنون باید همهچیز تغییر کند!» این شعاری بود که روی بیشتر بیلبوردهای شهر زده بودند (این شعاری قدیمی بود) و اگرچه رینی به ندرت تلویزیون میدید، ولی میدانست که خبرهای فوری همیشه موضوع اصلی برنامههای خبری روزانه بوده و هست. وقتی رینی و خانم پرومال برای اولین بار یکدیگر را دیدند، درباره اخبار فوری مفصل با هم صحبت کردند و فهمیدند که در مورد سیاست کاملا با هم همعقیدهاند، ولی زود به این نتیجه رسیدند که حرف زدن درباره سیاست خستهکننده است و بحث را عوض کردند. در کل، بعد از آن دیگر راجع به موضوعهای خبری دیگر صحبت میکردند که هر روز تغییر میکرد و چیزهای تازهای داشت و بعد از آن خود را با آگهیها سرگرم میکردند. آن روز هم مشغول همین کار بودند که ناگهان زندگی رینی عوض شد.
خانم پرومال به زبان تامیل یعنی همان زبانی که به رینی درس میداد، پرسید: «با چایت عسل بیشتری میخواهی؟» ولی قبل از آنکه رینی پاسخ دهد البته که میخواهم، آن آگهی توجه خانم پرومال را جلب کرد و فریاد زد: «رینی! این را ببین! جالب است نه؟»
نگاه ناشردنیای کودکان دنیای جادوهاست. حتی در روزگار ما که همه چیز علمی و عقلی و منطقی به نظر می رسد، انسان ها از خیالپردازی بی نیاز نشده اند. کتاب های کودکان و نوجوانان همگی دنیای خیال هستند و «انجمن سری بندیکت» از سر آمدان کتاب های تخیلی است و شانه به شانه هری پاتر می ساید
کتاب های از این نویسنده
-
ترنتون لی استوارتریال,۴,۰۰۰,۰۰۰
افزودن دیدگاه جدید