شما اینجا هستید
-
بن لادن: پدری که تروریست شد
از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، روزنامهنگاران و محققان بسیاری تقلا کردهاند که زندگی خصوصی اسامه بن لادن پرده بردارند. تا به امروز اما اعضای خانواده اسامه بن لادن با هیچ نویسنده و ژورنالیستی همدستی و مساعدت نکرده اند. اینک اما، جین ساسون نویسنده با بینش و دسترسی بی سابقه ای به لطف و یاری زن و فرزند بن لادن، ما را به درون دنیای نهان و ناگفتههای اسامه بن لادن می برد. خانواده بنلادن، در این کتاب حکایتی فوق العاده از مردی را روایت می کنند که مورد نفرت و بیزاری بسیاری است، منتها مادر و فرزند عشق بسیاری نثارش می کنند، همراه با جزئیاتی صاف و ساده، بکر، شگفت و چه بسا خوف برانگیز، از سر و همسری، از مهربانی و خانواده، از ایمان و اعتقاد، از وفا و صفا، از یأس و حرمان، از وجد و سرور، از عزت و قهرمانی، از خفت و خواری، از شکست و پیروزی، و از حیات و دوران مردی که به عنوان شوهر و پدر میشناسند.ریال,۳,۰۰۰,۰۰۰ریال,۳,۰۰۰,۰۰۰addtocart
-
مشخصات کتابشابک :۹۷۸۶۰۰۸۰۰۴۷۶۹تعداد صفحات : ۴۳۱شماره چاپ : ۱قطع : رقعيمرور کتاب
روایت نجوه بنلادن:
حین زندگی در کوه شوهرم (بن لادن)، پسرهای بزرگترم را میدیدم که بزرگ و بالغ میشوند. عبدالرحمن مردی ۱۹ ساله بود، در حالیکه سعد از پشت سرش میآمد و ۱۸ سال داشت. عمر که چندین سال از آنچه به واقع روی زمین از سر گذرانده بود بزرگتر مینمود، بهزودی ۱۶ سالش میشد. عثمان که قد کوه همینطور داشت دراز میشد، ۱۴ ساله بود. از قرار عثمان پسری میبود که قد و قامت بلند بالای پدرش را میگرفت. محمد شیرین و ساکت ۱۲ سالش بود، خیلی تلاش میکرد با برادران بزرگترش برابر باشد.
ساعات زیادی را با بچههای کوچکترم میگذراندم، برای اینکه عمدتا در محل سکونت خودمان منزوی و جدا بودیم. فاطمه دختری ۱۰ ساله و جدی خلق که سایه به سایهاش ایمان ۷ ساله بود. لادن که هنوز از سوی اسامه بکر خوانده میشد، کوچکترین پسرم بود، نوپای پرجنبوجوش ۳ ساله. دخترانم عاشق برادر کوچکشان بودند و خیلی کیف میکردند مادر کوچولوی او شوند، همانطور که خیلی از دختر کوچولوها خواهر و برادران نوپایشان را ناز نازی میکنند. من و دخترانم موفق شده بودیم از طریق پسرها مقداری لوازم دوختودوز فراهم کنیم، آنها گاهی اجازه خروج از کوه را مییافتند تا برای خرید لوازم و مایحتاج به روستاهای پاییندست بروند. این بود که من و دخترها با هم مینشستیم و از هر دری گپ میزدیم، ضمن اینکه لباسهای کهنه را کوک زده و رفو میکردیم و سعی داشتیم بدون سود جستن از چرخ خیاطی یا برق لباسهای تازهای بدوزیم.
شب هنگام کوه حال و هوای ترسناک و شبحواری داشت. جز مهتاب، برای روشن کردن راهمان چراغ زنبوری داشتیم. هنوز روی اجاق تکشعله آشپزی میکردم، که برای خورد و خوراک دادن به این همه بچه گرسنه بسیار کار را دشوار میکرد. سرما و گرسنگی دو مشکلی بود که بیش از هرچیز آزاردهنده بود. افراد زیادی بودند که شوهرم باید شکمشان را سیر میکرد، منتها منابعش اندک بود. هرچند مواقعی بود که از ضعف و سستی پس و پیش میرفتم چون که غذای کافی پیدا نمیشد، نگرانی عمدهام طفل داخل شکمم و بچههای سرزنده پیش پایم بود. هیچوقت تصورش را هم نمیکردم که بچههایم از درد گرسنگی داد و فغان کنند. هیچوقت تا این حد احساس درماندگی نکرده بودم. آبوهوای سرد کوه مشکل بزرگی بود. تنها وسیله گرمازای ما بخاری هیزمی بود. روز و شب آتش را روشن نگه میداشتیم، ولی چه فایده، کوهستان تورابورا کولاکهای وحشتناکی به خود میدید. با وجود برفی که روی سقف کپه میشد، حتی گرم کردن سه اتاق نُقلی هم دشوار بود. ساعات زیادی میشد که من و بچههایم نزدیک آن بخاری فلزی در هم مچاله میشدیم، لرزان از سرما، و در شگفت که چطور میشد بدون سرمازدگی دوام بیاوریم و زنده بمانیم.
نگاه ناشربن لادن در این کتاب، آن مرد خشن و بی رحمی نیست که فرمان انفجار و عملیات انتحاری می دهد. بلکه پدری است که ابتدا مرد، شوهر و پدر است و به طریقی که حتی نزدیکانش درست نمی دانند چه بوده است، به تروریستی هولناک تبدیل می شود. اما این تروریست هولناک، تا آخر برای خانواده اش همچنان اسامه می ماند.
دیدگاهها
ناشناس
۱۱/۰۶/۱۳۹۵ - ۱۳:۳۲
پیوند ثابت
مهراز آتان
افزودن دیدگاه جدید