انتشار «مجموعه ادبیات عرب» ماه آینده آغاز می‌شود

انتشار «مجموعه ادبیات عرب» ماه آینده آغاز می‌شود

«حال و روز مردم مصر پريشان است، چهره قاهره غريب شده و با آنچه كه در سفرهاي قبلي ديده بودم بسيار تفاوت کرده است. حرف‌های مردم نیز تغيير کرده است. من با زبان و لهجه‌هاي سرزمينشان آشنا هستم. در نگاهم، چهره قاهره شبيه بيماري در حال گريه است، يا  يا مثل زني وحشت‌زده، که از تجاوز در آخر شب هراسان است. آسمان هم صفاي خود را از دست داده و با مه آمده از سرزمين‌هاي دور، گرفته و ماتم‌ زده و سياه شده است. ياد شهرهاي كوچك وبا زده هند مي‌افتم. ‌هوا از رطوبت شرجي سنگين شده است، انگار خانه‌ها در انتظار تقدير ناشناخته‌اي هستند كه دير يا زود بر سر آنها فرود مي‌آيد.»

کتاب دوم از مجموعه ادبیات عرب، رمان شب‌شمار نوشته «عالیه یونس» نویسنده عرب-آمریکایی است که مهریار میرنیا ترجمه‌اش کرده است. متن زیر برشی از این کتاب است:
«مراسم تشییع جنازه سلمه حداد بیش از انتظار فاطمه طول کشیده بود، طولانی‌تر از دو تشییع جنازه‌ای که هفته قبلش در آن حاضر شده بود. تنها می‌توانست امیدوار باشد ده روز دیگر که نوبت خودش می‌شد، مهمان‌هایش اینقدر درمانده و خسته، مرخص نمی‌شوند. خواسته دیگرش برای وداع قریب‌الوقوع خود این بود که اولادش، ابراهیم را همراه خودشان نیاورند. یک شوهر سابق می‌بایست از خیر حضور در مراسم تدفین عیال سابقش معاف شود.
وقتی رانندة اتوبوس برایش نگه داشت، فاطمه با وجود خسته‌جونی مراسم یادبود، توانست لبخند دندان عاریه‌اش را تحویل راننده بدهد....»

رمان سوم «میرامار» نوشته نجیب محفوظ نویسنده مشهور مصری و برنده جایزه نوبل ادبیات است. این کتاب را رضا عامری از عربی ترجمه کرده است. متن زیر برشی از این کتاب است:
«اسكندريه قطره‌هاي شبنم، تنوره ابرهاي سپيد. اسكندريه، هبوط شعاع‌هاي شسته‌شده با باران و قلب خاطرات سرشته از اشك و عسل. عمارت مرتفع عظيم، همچون چهره‌اي آشنا به استقبالت مي‌آيد، در يادت مي‌نشيند و به خاطرت مي‌آيد كه مي‌شناسي‌اش؛ اما او لاابالي، به هيچ چيز نگاه نمي‌کند و تو را نمي‌شناسد. ديوارهايش از رطوبت ساليان پوسيده و طبله‌كرده و عبوس شده‌ است. عمارتي مشرف بر قطعه‌ زميني به شکل زبان که در درياي مديترانه غرس شده، و اطرافش را نخل‌ها و درختان بلوط محاصره کرده‌‌اند و سپس تا آنجا كه در فصل شكار طنين تيررس تفنگ‌ها به گوش مي‌رسد، امتداد يافته است. باد روح‌بخش وحشي، قامت نحيف خميده‌ام را به لرزه مي‌اندازد، بي‌آنكه مقاومتي جدي چون ايام بر باد رفته زندگي‌ام داشته باشم.»